raharaha، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

ردپاي تجربه ( كودكانه هاي رها )

خبر خبر خبر يه خبر مهم

سلام و صد سلاممممممممممممممممم يه خبر با حال دارم روم نميشه بگم با ورتون ميشه 29 دي ماه هشتمين سالگرد ازدواجمون بود تا اين جاش جالب نبود جالبي اينجاس كه يادمون رفته بود وتازه ديشب يادم اومد   ...
6 بهمن 1392

پنجره ای رو به رها....... 24

سلام به همه دوستای گلم و دخملک شیطون بلاو شیرین زبون این روزا انقدر سرم شلوغ مسئله های مختلف هست که حتی ایده برای بازی با دخملک کم میاریم در نتیجه دست به دامن ایده های دوستان عزیز میشیم تو هفته گذشته یه چندبرگ پوستر تبلیغاتی به دستم رسید که جون میداد برای نقاشی و بازی وقتی رسیدم خونه بساط بازی رو آماده کردیم و شروع کردیم به عسلک گفتم بخوابه روی برگه ها و من دور تا دورش رو خط کشیدم   رها خيلي خوشش اومده بود و هي ميگفت مامان من رو كشيدي بعد خودش رفت مداد شمعي اورد و براي نقاشيمون چشم گشيد و دكمه بعد براش دهان و بعد هم ناخن براي پاهاش   بعد هم ناخن دستاش   انقدر ذوق كرده بود كه نگو ونپرس ه...
5 بهمن 1392

تقدیم به دوستان عزیزم

خانه ی دوست کجاست؟ در فلق بود که پرسید سوار اسمان مکثی کرد رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید وبه انگشت نشان داد سپیداری و گفت نرسیده به درخت کوچه باغی است که از خواب خدا سبز از تر است ودر آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت ابی است می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ،سربه در می ارد پس به سمت گل تنهایی می پیچی دو قدم مانده به گل پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی وترا ترسی شفاف فرا می گیرد در صمیمیت سیال فضا، خش خشی می شنوی کودکی می بینی رفته از کاج بلندی بالا،جوجه بردارد از لانه ی نور واز او می پرسی خانه ی دوست کجاست؟
5 بهمن 1392

مامان عصبانی

امروز وقتی رها رو از مهد گرفتم جوراب یکی از بچه ها رو اشتباه پاش کرده بودن ، وقتی میخواستم جورابها رو در بیارم رها شروع کرد به گریه کردن که جورابهای خودم هست و بابام خریده من هم مثل یه مامان فهمیده شروع کردم به توضیح دادن که عزیزم اینا مال تو نیستو هزار چیز دیگه .......... خلاصه که دخملک راضی نشدو ما هم قضیه رو از دیدگاه خودمون بررسی میکردیم و جون خودمون خیلی کار درستی کردیم ، خلاصه جورابها رو در آوردیم و صورت دخملک با اشک یکی شد ، وقتی رسیدیم خونه کلی جوراب برای رها آوردم که قضیه رو فراموش کنه ولی ول کن معامله نبود و یه ریز داد میزد که تو جورابهای من رو دادی به نی نی حالا من دیگه جوراب ندارم و سردم میشه خلاصه انقدر قضیه ادامه پبدا کرد که خل...
1 بهمن 1392

پنجره اي رو به رها ........ 23

خوب دوستاي عزي سلام خوب هستيد بازم يه چند تاي عكس داريم كه باهم ميريم به ديدنشون   يه روز داشتم فكر ميكردم كه چه بازي با عروسك كوچولوي خونمون انجام بديم كه چشمم به يه سري مقوا افتاد كه از قبل داشتم بدونه هدف خاصي مقوا ها رو آوردم و رها رو صدا كردم از ديدنشون خيلي ذوق كرد و خواست تا بهش قيچي بدم و مشغول شد و ما هم بايد در بازي شريك باشيم خواستيم بازي رو كمي هدف دار كنيم ، شروع كردم به كشيدن اشكال هندسي و با رها شكلها رو بريديم بعدش هم شكلها رو از وسط بريديم كرديمش پازل   رها جون كه خيلي از بازي لذت برد تا جاي كه فردا هم خواست تا براش كاغذ و قيچي بيارم   اين بار يه چسب هم آوردم و شروع...
25 دی 1392

پنجره ای رو به رها ......... 22

خلاصه امروز فرصت کردم بیام و یه کمی از بازیهای دخملک بنویسم و یه چند تای عکس بذارم خوب حالا میریم سراغ اصل مطلب و با یه عکس شروع می کنیم چند وقتي هست كه عسل بانو به شدت در انجام دادن امور منزل فعال شده و هر بار ما ميخوايم خونه رو جارو كنيم يه يك ساعتي طول ميكشه 50 دقيقه رها خانم 10 دقيقه هم نوبت ما ميشه   اين مدل نقاشي كشيدن رو تو وب يكي از دوستان ديدم و چون جالب بود يه روز تصمصم گرفيم بساط بازي و نقاشي با جو جو كوچولو رو آماده كنيم رنگ انگشتي آورديم با يه كمي آب تا رنگ رو رقيق كنيم ، قبلا گفته بودم دخملك عاشق اب بازي و هر بازي هست كه جزي از اون رو اب تشكيل داده باشد     و طبق معمول بازي ...
24 دی 1392

اشتباه دوم

سلام اگه بدونید چه مامانی هستم من ( واقعا که این بار بی دقتی کردم ) بعد از این که رها از خواب بیدار شد بغلش کرده بودم و داشتم نازش می کردم وقتی خواستم بوسش کنم سرش رو آورد بالا و دوباره ای داد بیداد هنوز یه سفیدی داخل بینیش بود ، فکرش رو بکنید اصلا باورم نمیشد دخملک داخل یکی از حفر های بینیش دو تا لوبیا کرده بود ، چیزی که اصلا فکرش رو نمی کردم ، این یکی دیگه خیلی بالا رفته بود و کار من نبود در آوردنش ، رها رو حاضر کردم راه افتادیم ، اول پیش دکتر خودش ، خانم دکتر گفت پنس مخصوصش رو نداره لطف کرد و با یکی از همکاراش تماس گرفت و ما رفتیم پیش آقای دکتر بعد از معاینه گفت حفره بینیش خیلی کوچیک هست و ترجیح میده این کار رو انجام نده ولی خوب یه ...
24 دی 1392

لطف خدا

سلام دوستان عزیز از خیلی وقت پیش یه مقدار نخود و لوبیاو ...  جز وسایل بازی ما بود و همیشه بعد از بازی جمع و جورش می کردیم و میذاشتیم کنار برای بعد امروز داشتم یه کمی لوبیا خیس میکردم که رها ازم لوبیا خواست من هم ظرف خودش رو دادم بهش و آمدم کمی باهاش بازی کردم وقتی دیدم خودش مشغول شده یه سر رفتم آشپزخانه چند لحظه نگذشته بود که رها اومد و یه دستمال کاغذی برای تمیز کردن بینیش خواست و رفت ولی دوباره اومد و از من خواست که این کار رو براش انجام بدم ، نشستم و ازش خواستم سرش رو بگیره بالا که دنیا رو سرم خراب شد  دست و پام رو کم کردم و واقعا نمی دونستم چیکار کنم رها در کمال ناباوری دوتا لوبیا سفید کرده بود توی بینیش اشکهام ناخواسته جاری...
22 دی 1392