raharaha، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

ردپاي تجربه ( كودكانه هاي رها )

رها جون و زمستان

اینم یه کمی بارش برف و بازی ما برف ندیده ها ) خيلي عكس دارم از ناز نازك ولي وقت ندارم اميدوارم فردا بتونم بيام يه پست از بازيهاي اين چند وقت بذارم و اینم چند تا عکس از دخملک     شاد باشيد و سرمست     ...
22 دی 1392

بی وقتی

سلام این روزها سرم خیلی خیلی شلوغ شده کارم تو اداره 2برابر شده ، خونه هم مهمان دارم ، برنامه آموزش  زبان رهاازم خیلی وقت میگیره یعنی وقتی رها خواب هستش هم من دارم کارهای مربوط به رها رو انجام میدم این روزها تقریبا هیچ وقتی برای خودم نداشتم ، همسری هم کارش خیلی زیاد شده و دیر میاد و اصلا نمیتونه بهم کمک کنه ، این جوری شده که ما اصلا نتونستیم بیایم اینجا و از دوستان هم خبری نداریم ، امیدوارم که سرم یه کمی خلوت بشه ، فعلا تا فرصت بعدی
19 دی 1392

پنجرهاي رو به رها .......... 21

سلام و صد سلام امروز مي خوام يه تجربه جديد با رنگ و بوي آب رو بذارم اول از همه اين اولين نقاشي دخترك ماست كه از قلم افتاده بود البته باور كنيد بدونه دخالت ما كشيده البته اون روز دو سه بار ديگه هم مشابه اين نقاشي رو كشيد ولي خوب فقط همون روز خوب داشتيم با دخترك بازي ميكرديم كه يه دفعه تصمصم گرفتيم با ابرنگ روي دستمال كاغذي نقاشي بكشيم به عسل بانو گفتيم بره جعبه دستمال رو بياره كه با اشتياق رفت و بعد شروع كرد به در آوردن دستمالها يكي پس از ديگري تا تمام دستما لها تمام شد . بعد يه كمي روي  دستما لها نقاشي كشيد  از اينكه قلمو رو روي دستمال ميزد و مي ديد كه قسمت زيادي از دستمال  خيس و رنگي ميشه خوشش مي امد ولي از ا...
4 دی 1392

پنجره اي رو به رها ......... 20

سلام هر روز صبح زود بايد از خواب بدارش كنم با اين كه شب اگه خيلي دير بشه ساعت هشت مي خوابونمش ولي صبح كلي مكافات داريم قبلا كه كوچيكتر بود همه چيز خوب بود زود پوشكش رو عوض ميكردم و لباس تنش ميكردم و راه مي افتاديم ولي حالا بايد با كلي ناز و ادا صداش كنيم و حداقل 5 تا 10 دقيقه با هاش سرو كله بزنيم تا از تخت بياد پايين تاز گي ها هم كه كلي ناز جديد داره اين شلوار رو نمي پوشم اون جوراب رو نميخوام بعضي روزا يه رنگين كمان كامل ميشه و من در حالي كه دارم كلي حرص ميخورم و كاري از دستم بر نمي ياد و در حالي كه خيلي هم ديرم شده راهي ميشم . خدا رو شكر به جلوي مهد زيا اذيت نمي كنه و اغلب اوقات با يه خداحافظي راهي ميشه . بعد از ظهر كه ميرم دنبالش خوشحالي...
27 آذر 1392

لغت نامه دخملک 2

  توت فرنگی : تو ف′ ل′ ل′ لنگی   بشقاب : بشباب جملات با حال دخملک من دارم بادمجان پوست میگیرم رها : مامان دستت رو نبری مواظب باش باشه دردت میگیره مشغول آب بازی هست  بابا ش رو صدا میکنه و میگه : بابا جون عشقم دوست دارم من : رها جون اسمت چیه رها: آبجی  
27 آذر 1392

لغتنامه دخملک

 پرتقال : پرت کلاخ فرفره : ف پ پ فریبا : فبیبا فرانگ : فلانگ امیر حجت : امیر جوجک رانندگی : لالندگی البته لازم به ذکر است که دخترک ما به خوبی حرف میزنه و فقط بعضی از کلمات رو با مزه تلفظ میکنه تو مرجانی تو در جانی تو مروارید غلطانی اگر قلبم صدف باشد میان آن تو پنهانی      
27 آذر 1392

پنجرهای رو به رها 19

سلام به دخترک نازم امروز میخوام یه کمی در مورد مهارتها برات بنویسم ١. تا پنج رو میتونی بشماری به فارسی و انگلیسی ٢. از اشکال هندسی ، دایره و مثلث ، مربع و لوزی رو میشناسی و اسمشون را به فارسی و انگلیسی میکی ٣. از رنگها ، سفید ، سیاه ، قرمز ، صورتی ، سبز ، زرد ، نارنجی را میشناسی و بازهم به فارسی و انگلیسی ٤. مفهوم کوچک و بزرگ ( فارسی و انگلیسی ) ٥ . مفهوم بالا و پایین ( فارسی و انگلیسی ) ٦. مفهوم درون و بیرون ( فارسی ) ٧. سوره کوثر را یاد گرفتی ولی برای خوندنش خیلی ناز میکنی  ٨. سوره فلق رو هم داری یاد میگیری روی هم رفته در انگلیسی هم خیلی پیشرفت کردی و مکالمه رو در حد سلام و احوال پرسی خوب یاد گرفتی البته دایره لغاتت...
27 آذر 1392

باز باران

باز باران بی ترانه باز باران با تمام بی کسی‌های شبانه می‌خورد بر مرد تنها می‌چکد بر فرش خانه باز می‌آید صدای چک چک غم باز ماتم من به پشت شیشه تنهایی افتاده نمی‌دانم، نمی‌فهمم کجای قطره‌های بی کسی زیباست؟ نمی‌فهمم، چرا مردم نمی‌فهمند که آن کودک که زیر ضربه شلاق باران سخت می‌لرزد کجای ذلتش زیباست؟ نمی‌فهمم کجای اشک یک بابا که سقفی از گل و آهن به زور چکمه باران به روی همسر و پروانه‌های مرده‌اش آرام باریده کجایش بوی عشق و عاشقی دارد؟ نمی‌دانم نمی‌دانم چرا مردم نمی‌دانند که باران عشق تنها نیست صدای ممتدش در امتداد رنج این دل‌هاست کجای مرگ ما زیباست؟ نمی‌...
11 آذر 1392

پنجره ای رو به رها 17

 سلام به همه دوستان عزیز  و اما هفته گذشته برای عسلک شال گردن و کلاهی بافتیم و نخ های باقی مانده شد بازیچه یک روز خوب اول چند تا توپ درست کردیم برای ناز بانوی کلبه کوچکمان و بعد با نخ روی زمین برای جاده درست کردیم و شروع کردیم به راه رفتن از بین نخها و پریدن از روی آن ها     و بعد عسلک ما شد مهندس راه و ساختمان و شروع کرد به طراحی جاده مورد نظر  خود من به فدای ناز انگشتات خانم جون کوچولو   و بعد یه  تصمیم دیگه گرفت دردونه (فکر کنم کمی توپ بازی هم حال بده )   ای بابا هیجانش کم بود میریم سراغ فوتبال یه سر به آشپزخونه بزنم تا یه چیزی برای ادامه بازی پیدا کنم و ...
2 آذر 1392

و اما ............. 49

  تا شقایق هست زندگی باید کرد  دشت هایی چه فراخ کوه هایی چه بلند در گلستانه چه بوی علفی می آمد؟ من دراین آبادی پی چیزی می گشتم پی خوابی شاید پی نوری ‚ ریگی ‚ لبخندی پشت تبریزی ها غفلت پاکی بود که صدایم می زد     پای نی زاری ماندم باد می آمد گوش دادم چه کسی با من حرف می زد ؟ سوسماری لغزید راه افتادم یونجه زاری سر راه بعد جالیز خیار ‚ بوته های گل رنگ و فراموشی خاک لب آبی گیوه ها را کندم و نشستم پاها در آب من چه سبزم امروز و چه اندازه تنم هوشیار است نکند اندوهی ‚ سر رسد از پس کوه چه کسی پشت درختان است ؟ هیچ می چرد گاوی در کرد ظهر تابستان است سایه ها می دانند که چه تابستانی است سایه ها...
28 آبان 1392