لطف خدا
سلام دوستان عزیز
از خیلی وقت پیش یه مقدار نخود و لوبیاو ... جز وسایل بازی ما بود و همیشه بعد از بازی جمع و جورش می کردیم و میذاشتیم کنار برای بعد امروز داشتم یه کمی لوبیا خیس میکردم که رها ازم لوبیا خواست من هم ظرف خودش رو دادم بهش و آمدم کمی باهاش بازی کردم وقتی دیدم خودش مشغول شده یه سر رفتم آشپزخانه چند لحظه نگذشته بود که رها اومد و یه دستمال کاغذی برای تمیز کردن بینیش خواست و رفت ولی دوباره اومد و از من خواست که این کار رو براش انجام بدم ، نشستم و ازش خواستم سرش رو بگیره بالا که دنیا رو سرم خراب شد دست و پام رو کم کردم و واقعا نمی دونستم چیکار کنم رها در کمال ناباوری دوتا لوبیا سفید کرده بود توی بینیش
اشکهام ناخواسته جاری شد و فقط به رها میگفتم تکون نخور دست به بینیت نزن هزار تا فکر از سرم رد شد و تنها کاری که کردم زنگ زدن به همسری بود بنده خدا رو خیلی ترسوندم ولی بازم خدا رو شکر که اون من رو به آرامش دعوت کرد و ازم خواست که ارام بینیش رو از بالا به پایین بمال ، خدا رو صد هزار مرتبه لوبیا ها در اومدن و همه چیز به خیر گذشت ولی هنوز دست و پام سرد و با گذشت یک ساعت از این اتفاق هنوز ضربان قلبم عادی نشده ، دخملک خوب خوب هست و خوابیده من هم اومدم این جا تا برای عسل بانو بنویسم تا بعدا بدونه چه شیطون بلای بوده ،
خدا ی مهربونم شکرت که همیشه لطفت شامل حال ما میشه
ای مهربان ترین مهربانان خودت حافظ تمام کودکان باش
راستیی ما با ظرف نخود و لوبیاها خداحافظی کردیم لطفا شما هم مواظب باشید
شاد باشید و سرمست