پنجره ای رو به رها 2 ( زميني شدن )
یکشنبه 13 شهریور 1390 : صبح زود حدودا ساعت 5 از خواب بیدار شدیم ( البته من اصلا خوابم نبرده بود ) وسایل رو برداشتیم و به همراه عمو یونس زن عمو و کوثر جون از خانه خارج شدیم ( آخه قرار بود یه اتفاق جالب بیفته ) . وقتی رسیدیم بیمارستان عمو احسن هم اومد و من اصلا انتظار دیدنش رو نداشتم ولی خیلی خوشحال شدم . کارهای پذیرش به راحتی انجام شد و من راهی اتاقم شدم . بعد از طی مراحل و آزمایشات خاص پیش به سوی اتاق عمل . خیلی استرس داشتم کیوان از من بدتر بود ولی همش سعی میگرد که به من روحیه بده و اوضاع احوال رو خوب نگه داره (تفلکی) . ساعت ده پرستارم اومد دنبالم تا راهی اتاق عمل بشم . راستی کیوان چند باری با نماینده بانک خون بند ناف تماس گرفته بود و...