raharaha، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

ردپاي تجربه ( كودكانه هاي رها )

این روز های ما ............ 7

اندر گفتهای ناب کودک ما   سلام  به عزیزکم با شیرین زبونیهاش و همه دوستان عزیز که ما رو تحمل میکنن رها : مامان من : جا ن مامان رها : بچه ها چه جوری درست شدن من : خوب .............. مامان ها به خدا گفتن دلشون بچه می خواد خدا جون هم یه بچه گذاشته تو دل مامانا رها : خدا بچه ها رو فقط تو دل مامان ها میذاره من : بله فقط دل مامان ها رها : خوب پس بابا ها واسه چی هستن فقط مامان ها و بچه ها بسند  ............................ ...
17 مرداد 1394

این روز های ما .........6

سلام سلام به روزهای که با سرعت یکی پس دیگری می آید و میگذرد و به این ترتیب تنها یک ماه و یک روز به پایان دفتر چهار سالگی دخترک ما باقی مانده ای به فدای رخ تو  ای گلگ کوچک من     ناز نین بانوی من با سرعت در حال بزرگ شدن هستی و من در حسرت . حسرت ساعتهای که در کنارت نیستم و تو بی من بزرگ میشوی . بزرگ بزرگ بزرگتر و آنچنان با سرعت طی میکنی این روزگار را که هر گز فکرش را هم نمیکردم  و میرسد روزی که  دیگر تو را در خانه ندارم و صد چندان افسوس خواهم خورد که چه زود گذشت و تو رفتی .رفتی به دنبال سرنوشت خود . رفتی تا همسر باشی ، تا مادر باشی و این بزرگترین نعمت را تجربه کنی و من مینشینم تا ببینم خوشبخت...
11 مرداد 1394

این روز های ما 5 .........

سلام و هزاران سلام این روزهای ما هم همچون گذشته با سرعت زیاد می گذرد و ما هر چه سرعت خود را بالا میبریم به عقربه های ساعت نمیرسیم و همیشه اخر شب خسته و کوفته با هزار افسوس که ای با با امروز هم گذشت و باز هم نرسیدم لیست کار ها رو به اتمام برسونم  . ای داد چه کنم بازهم با رها کم بازی کردم . و یا به قول دخملی اصلا با من بازی جدید کردی و من   خلاصه ما هستیم و این روزگار که می گذرد و چون میگذرد غمی نیست   اینم چند تا عکس از سرگرمی این روز های دخملک ما چه کنیم عزیز دل ما هم عاشق نقاشی کردن و رنگ و بوم هست دیگه     یادم رفته از نتیجه پایانی تابلو عروسک ناز کوچولو عکس بگیرم خدا...
7 تير 1394

این روزهای ما 4( شاید هم روزهای گذشته ما )

سلام به هم دوستای عزیزم و  ناز بانوی کوچک ما تقریبا میتونم بگم که امسال مخصوصا از تابستان تا به حال فرصت چندانی برای آمدن به اینجا نداشتم در نتیجه انبوهی از عکسای دخملی رو دستم مونده امروز سعی میکنم یه تعدادی از عکسها رو بزارم   از اونجای که ما در این دنیای مدرن نمی دانیم چه کنیم و چه نکنیم چه به کودکمان یاد بدهیم و چه یاد ندهیم اصلا یاد بدیم یا نه و ............. خلاصه هزار و یک جور فکر نکرده و کرده باعث میشه که سر در گمیهایمان بیشتر و بیشتر شود تنها چیزی که خوب میدانم این است که اگر قرار است دخملکمان چیزی یاد بگیرد باید در عالم کودکانه و همراه با بازی باشد یکی از دغدغه های ما این بود که عروسک ما از پس حل ای...
23 آبان 1393

لغتنامه دخملک 4

رفتیم خونه یکی از دوستام که بارداره داریم صحبت میکنیم که رها یک دفعه مامان ، جانم ، دل تو سالمه و من :؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چرا رها : آخه تو  ، تو دلت نی نی نداری رها اومده بغلم دراز کشیده رها : مامان من شوشوی تو هستم من / شوشو خسته نباشی رها : خسته هستم من/ چرا رها : اخه رفتم سر کار من / بچه مون کجاس رها : رو تخت من خوابیده من / اسمش چیه رها : سینا من / بازم بچه داریم رها : نه میخوام برم بخرم من / از کجا رها : اتاقشو نشون میده و میگه اوناهاش اونجا یه عالمه نی نی دارن من/ چند تا بچه میخری رها : پنج تا من / وای نه خیلی زیاده رها : نه من مواظبشونم بغلشون میگنم من /...
4 تير 1393

این روزهای ما ..........1

سلام به همه دوستای عزیزم فکر میکردم حالا که تعطیلات تابستانی فرار رسیده بیشتر وقت داشته باشم تا بیام این جا ولی خوب مثل این که سخت در اشتباه بودم و وقت خالیم خیلی کمتر از قبل شده بعد از شروع تعطیلات یه چند روزی رو به خوردن و خوابیدن و تن پروری مشغول بودم اخ دخملک مامان یواش یواش داره یاد میگیری که تنهای هم میتونه بازی کنی و این مسئله سخت باعث سوء استفاده من شده بود تا این که توسط بهترین دوستم دعوت شدم تا چند روزی رو برم پیشش خوب من هم بار سفر را بستم و چند روزی همسری رو تنها گذاشیم و با دخملک راهی شدیم اونجا هم انقدر با رفیقمون سر گرم بودیم و دخملکها هم با هم که شاید باورتون نشه حتی یه عکس هم به یادگاری نگرفتم بعد از برگشت تص...
22 خرداد 1393

پنجره ای رو به رها .......... 27

سلام به دخملک نازم و همه دوستای عزیزم  چند وقتی بود که سیستمم دچار مشکل شده بود و من نمیتونستم عکسای دخمل ناز رو بذارم اما خلاصه مشکل حل شد و حالا مبخوام عکسای عزیز دل رو بذارم البته حجم عکسها رو با برنامه paint کم کرده در نتیجه یه کمی کیفیت عکسها اومده پایین بعد از تعطیلات عید و گرم شدن هوا تصمیم گرفتم با خانم کوچولو بیشتر بریم پیاده روی و یه کمی به مشاهده اطرافمون بپردازیم برای شروع یه روز از مهد پیاده تا خونه اومدیم و در راه دخملی کلی بازیگوشی کرد روی در و دیوار با مداد خط راست میکشید و منم بی صدا فقط نذاره میکردم و هر از چند گاهی عکسی به یادگار یه دفعه دخمل خانومی مورچه ها رو دید و نشست کنار اونا ( البته من گا...
20 ارديبهشت 1393

پنجره ای رو به رها 26

سلام و صد سلاااااااااااااااام ببخشید چند وقتی نتونستم بیام ولی خوب کلی عکس از دختر ک دارم و يه پست طولاني و از اين جا شروع ميكنيم می بوسمت بدون خجالت ، بدون ترس می بوسمت ستاره ی دنباله دارِ من   من فداي نماز خواندنت مادر و بعد ميريم سراغ شيطنتهاي دخترك تمام اين كارها رو دخترك خودش انجام داده يه روز رفت سر كابينت و يه بسته ماكاراني برداشت عزيز مامان ياد گرفته تا ميخواد از اين قبيل بازيها انجام بده ميگه مامان سفره بيار   و شروع كرد به بازي و من هم چاره اي نداشتم جز چكاندن دكمه دوربين از شكاندن دانه هاي ماكاراني به اندازه تمام لذتهاي دنيا لذت ميبرد و براي خودش هر آن...
1 ارديبهشت 1393