این روزهای ما ..... 2
سلامممممممممممممممم
یه فرصت کوچولو پیدا کردم تا چند تا از عکسای نازدون رو بزارم
با گرم شدن هوا و تعطیل شدن ما یکی از برنامه ها مون این که هر روز حداقل یک ساعتی دختر خانم رو ببریم پارک
اگه بابا جان منزل باشن سه تای راهی میشیم و در غیر این صورت با عسل بانو دوتای میریم
نمیدونم چی شده که نازدون بازی گردن روی چمنها رو به بازی کردن با تاب و سرسره ترجیح میده و ر موقع ازش میپرسم کجا بریم بازی میگه بریم روی چمنها
و ما هم با تمام وجود قبول میکنیم ( البته من خیلی خوسحال میشم چون این جوری راحت ترم )
حالا یه چند تای از عکسای دخملی و اکثر بازیهای ابداعی خودش
چند تا برگ از درخت کند و اورد
مامان این بچه ام من مامانشم تو هم مامان بزرگشی
بیا بغلش کن تا بخوابه
من نوه عزیزم و گرفتم و کلی قربون صدقش رفتم و گذاشتمش تا بخوابه
لا لا لایی چه چشمایی تو داریی
لا لا لایی دلی ایینه داریی
لا لا لایی تو قلبم خونه داری
لا لا لایی عزیز قصه هامی
بعدشم چند تا تیکه چوب دید و برداشتشون
چند وقت پیش بابا کیوان داشت با چوب و اره و دریل کار میکرد
نمیدونم چطور شد که دخمل خانم ما شد بابا کیوان و شروع کرد به نجاری
مامان گوشت رو بگیر میخوام دریل بزنم نترسی ( /اخه فداش بشم خودش از صدای دریل میترسه و همیشه میشینه تو بغل من تا گوشاشو بگیرم )
حالا چوبای دخملی تبدیل شدن به سیخ کباب و عزیز دلم شروع کرد به آشپزی
ی چند تا سیخ کباب کوبیده و
چند تا سیخ هم کباب برگ با همون برگی که نوه عزیز من بود
منم که مسئوا منقل بودم کباب ها رو چیدم روی منقل و بعد هم با هم خوردیمشون
جای همگی خالی خیلی خوش مزه بود
این پست ادامه دارد ........................