پنجره ای رو به رها 4 (قصه گويي )
چند وقتی است که دلبندکمان قصه میگوید
گاهی من یا بابا جان را صدا میزند و شروع میکند به قصه گفتن و گاهی هم کتابها را ورق میزند و بر اساس تصویر موجود قصه می گوید . در حقیقت تصویر را توضیح میدهد و ما یک دنیا لذت میبریم از این همه شیرین زبانی .امروز خواستم چند تا عکس از قصه گفتن دلبندک بگیرم که سریع مخالفت کرد و گفت
مامان عکس نگیر بیا قصه گوش کن و ما هم که مطیع امر شازده کوچولو سریع اطاعت کرده و دوربین را خاموش و سر تا پا گوش شدیم
رها جان در حال قصه گویی راستی همیشه شروع قصه هاش با این جملات است
یکی نبود یکی نبود زیر گنبد نبود و ...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی