پنجره ای رو به رها .......... 27
سلام به دخملک نازم و
همه دوستای عزیزم
چند وقتی بود که سیستمم دچار مشکل شده بود و من نمیتونستم عکسای دخمل ناز رو بذارم اما خلاصه مشکل حل شد و حالا مبخوام عکسای عزیز دل رو بذارم البته حجم عکسها رو با برنامه paint کم کرده در نتیجه یه کمی کیفیت عکسها اومده پایین
بعد از تعطیلات عید و گرم شدن هوا تصمیم گرفتم با خانم کوچولو بیشتر بریم پیاده روی و یه کمی به مشاهده اطرافمون بپردازیم
برای شروع یه روز از مهد پیاده تا خونه اومدیم و در راه دخملی کلی بازیگوشی کرد
روی در و دیوار با مداد خط راست میکشید و منم بی صدا فقط نذاره میکردم و هر از چند گاهی عکسی به یادگار
یه دفعه دخمل خانومی مورچه ها رو دید و نشست کنار اونا ( البته من گاهی از اوقات برای اینکه حواس رها رو پرت کنم تا بی خیال بعضی چیزا بشه بهش میگم کی میتونه مثلا فلان چیز رو پیدا کنه این کار باعث شده که رها تیزبینی خاصی پیدا کنه ) یه کمی نگاهشون کرد و بعد شروع کرد به ازار رسوندن به این کوچولوها که ما مداخله کردیم و شروع کردیم به سخنرانی اندر محبت به حیوانات و بعد هم یه کمی خرده بیسکویت برای مورچه ها ریختیم در انتظار ماندیم تا مورچه ها خرده بیسکویت ها را پیدا کنند و با خود به منزل ببرند
در ادامه مسیر پای چند تا درخت ایستادیم و در مورد درختها با گل دانه سخن گفتیم
عروسک ما در موقع راه رفتن هر سطح نا همواری را که مشاهده کند عزمش را جزم میکند تا از روی ان راه برود در نتیجه خیلی جاها رفت بالای پله ها و اومد پایین رفته داخل چاله های کوچک و اومد بیرون تا رسیدیم خونه
عسلک خسته شده بود و لبه باغچه نشستن ولی خوب خستگی علت ارام گرفتن بانوی ما نیست و کمی هم شیطنت کردن و یه کمی برگ و مرگ کندن و بعد با هم رفتیم خانه
یه روز دیگه که داشتیم از پارک بر میگشتیم خونه خانم کوچولو یه گربه دیدن و دنبالش کردن
گربه جان هم فرار کردن و خانم کوچولوی ما که نا امید نمیشد نشستن کنار ماشین و گربه رو صدا می کردن گربه عزیز هم اصلا به ما محل نمی کردن و همان جا لم داده بودن خلاصه عسلک را راضی کردیم که بی خیال گربه شوند و با ما هم مسیر شوند
در ادامه مسیر عزیز جان ما کمی سنگ روی زمین دیدن و خواستن که یه دونه سنگ بردارن
من هم سر ذوق اومدم و بهش گفتم میتونه چند تا سنگ برداره و بذاره داخل کیف من تا اونا رو ببریم خونه
وقتی رسیدیم خونه سنگها رو حسابی شستم و بعد اب رنگ اوردم و با رها مشغول رنگ کردن سنگها شدیم
و اینم نتیجه کار ما
و یه روز دیگه که با هم رفته بودیم باغ یکی از دوستان من و رها جون حسابی خاک بازی کردیم
جای همگی خالی ما هم کلی یاد دوران کودکی افتادیم و دل خونمان یادمان افتاد که در حسرت این کارها بودیم
پس فرصت را غنیمت شمرده و شروع کردیم به بازی
البته تمام سعیم رو میکنم تا بازیها مون بار اموزشی هم داشته باشه و از بازی و اموزش در کنار هم لذت ببریم
مثلا وقتی داشتیم خاک بازی میکردیم با رها در مورد این که چه دموجوداتی زیر خاک زندگی میکنن و ما چه استفادهای از خاک میکنیم و... صحبت میکردیم و سعی میکردم سوالات چالش برانگیز از رها عزیزم بپرسم
در حال بازی یه کرم هم پیدا کردیم که خوب برای خودش خیلی خوب بود
خوب برام مهمون اومده مجبورم برم
خیلی عکس مونده انشا .. بعدا میام به زودی
شاد باشید و سرمست