raharaha، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

ردپاي تجربه ( كودكانه هاي رها )

عکسهای گذشته

سلام و صد سلام داریم  می ریم یه خونه دیگه بار و بندیل رو داریم جمع میکنیم نوبت سی دی ها شد نتونستیم از دیدنشون بگزریم و یه چند ساعتی از وقتمون رو گرفت ف بعد گفتم چند تا عکسم بزارم اینجا عزیز دلم اینجا شش ماهه شده  تازه واکسن زده اینجا هم که اول فروردین 1391 یعنی دخملی ما شش ماه و هفده روزه هستش   اینم اولین بستنی خوران دخملی   اینم از گربه رو دم در حجله گشتن   ...
9 دی 1393

این روزهای ما 4( شاید هم روزهای گذشته ما )

سلام به هم دوستای عزیزم و  ناز بانوی کوچک ما تقریبا میتونم بگم که امسال مخصوصا از تابستان تا به حال فرصت چندانی برای آمدن به اینجا نداشتم در نتیجه انبوهی از عکسای دخملی رو دستم مونده امروز سعی میکنم یه تعدادی از عکسها رو بزارم   از اونجای که ما در این دنیای مدرن نمی دانیم چه کنیم و چه نکنیم چه به کودکمان یاد بدهیم و چه یاد ندهیم اصلا یاد بدیم یا نه و ............. خلاصه هزار و یک جور فکر نکرده و کرده باعث میشه که سر در گمیهایمان بیشتر و بیشتر شود تنها چیزی که خوب میدانم این است که اگر قرار است دخملکمان چیزی یاد بگیرد باید در عالم کودکانه و همراه با بازی باشد یکی از دغدغه های ما این بود که عروسک ما از پس حل ای...
23 آبان 1393

دخملی نان خریده

سلام و صد سلام   دیروز که داشتیم با دخملی از پارک برمیگشیم از مقابل نانوایی رد شدیم که عطر نانش فضا رو پر کرده بود ، رها جان هم که عاشق نان تازه اس خواست که براش نان بخرم دستم رو بردم داخل کیف تا پول بردارم و نانی بخرم یک لحظه احساس کردم فذصت خوبیست برای اینکه رها رو برای خرید بفرستم ( رها در کل کمی خجالتی هستش ) پول را دادم به دستهای کوچکش و بهش گفتم که مامان جون خودت میری گفت : آخه آقا که کن رو نمیبینه گفتم : چرا عزیزم  برو جلو سلام بده دستت رو بگیر بالا  و با صدام ی بلند بگو اقا لطفا یه دونه نان به من بدید شک و تردید رو در چشمانش میدیدم در نتیجه به اغوش کشیدمش و آهسته بهش گفتم که برو عزیز من از این جا...
7 آبان 1393

؟؟؟؟؟

 خدای من کلی با اب و تاب نان خریدن دخملی رو شرح داده بودم ولی نمی دونم چرا پرید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/ خدا کنه زود فرصت کنم بیام و دوباره بنویسم
6 آبان 1393

دخترم تولدت مبارک

امروز بهاری دیگر است امروز خورشید درخشان‌تر است و آسمان آبی‌تر امروز را شادتر خواهم بود در روز تولد مهربان‌ترین مهربانان در میلادعزیزی که  چشمانم با  حضورش و عشقش بارانی است امروز را شادتر خواهم بود     و این هم دخملک عاشق پدر ای زیبا ترینم روزهای زندگی هر روز گوارا باد میلادت مبارک   ...
14 شهريور 1393

این روزهای ما ..... 3

بعد از مدتها سلام به همه دوستای عزیزم و عسل بانوی منزل همیشه همه چیز اونطور که ادمی دلش میخواد و برنامه ریزی کرده پیش نمیره وقتی اومد سراغ تعطیلات تابستانی  خدا رو شکر کردم که کلی وقت ازاد دارم برای با دخملک بودن و هزاران فکر و بازی و کار نکرده داشتم برای تابستان ولی خوب با وجود اتفاقات میشه گفت بدی که تو این مدت برامون پیش اومد خیلی از عزیز دلم غافل شدم و برنامه ها اونطوری که دلم میخواست پیش نرفت با این حال خدا رو شکر  که مشکلات در حال گذرن و زمان خود مشکلات را حل میکند خلاصه یه وقفه کوچیک پیدا کردیم تا ناز بانوی گل اندام رو ببریم دریا و تصمیم گرفتیم این مسافرت رو اختصاص بدیم به دردانع و تنها برنام ریزیمون خوش...
27 مرداد 1393