raharaha، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

ردپاي تجربه ( كودكانه هاي رها )

پنجره ای رو به رها 10

1392/8/15 10:04
نویسنده : اکرم
147 بازدید
اشتراک گذاری

سلاااااااااااام و سلاااااااااااام

کمی با گل دخترک

چند وقتی بود همسری با یه آقا دوست شده بودن . یه آدم کاملا متفاوت و بسیار از ایشان سخن رانده بودن و ما بس مشتاق دیدار و در فکر دعوت از ایشان بودیم تا باب آشنایی گشوده شود .

یکشنبه همسر جون تماس گرفتند و گفتند که قرار با این دوست برن شمال تاا ینکه تکه زمینی بخرند برای آقای دوست .و ما فرصت را مناسب دیدیم و سرع اعلام آمادگی کردییم که در سفر هماهشان باشیم

در مورد این دوست بعدا میگویم خیلی انسان متفاوتی هستند و البته جالب

اینها رو گفتیم تا برسیم به عسل بانو در شمال

 

صبح که از خواب بیدار شدیم آقایان از منزل خارج شدند و ما ماندیم و دخترکمان البته کلی خستگی ما (شب ساعت ٢ خوابمان برده بود و صبح از ساعت ٧ برخاسته بودیم ) خستگی در چشمانمان موج میزد و دخترکمان مشغول بازی با کل انرژی .

شیشه شیری خواست و ما دادیم و بر روی مبل ولو شدیم و او بر روی زمین دراز کشید و مشغول شیر خوردن

نميدانم چه کرد با شیشه که افتاد پشت مبل و دادش بلند شد که مامان شیشه ام افتاد و ما بلند شدیم ( در دلمان خدایا چه کنم چرا انقدر  اذیت میکنه ) آمدن كنارشو خواستم شيشه را بدهم كه مادرانگيمان گل كرد و خستگي را فراموش كرديم ( در لحظه اي اين فكر به ذهنمان خطور كرد چه ميكنيم ما با اين گل دانه هاي امانت و چه راحت پر پرشان ميكنيم و استعدادشان را كور ميكنيم و خلاقيت را از آنها دور . براي راحتي خودمان هر چه ميخواهند ميدهيم و هر چه ميگويند گوش فرا ميدهيم وبا دست خود تمام تلاشمان را به خرج ميديم كه از بين بروند و ريشه نكند و قد نكشند و اينها همان ما هستيم كه در برابر هر مشكلي ناتوان ميمانيم و داد اعتراضمان بلند كه حالا چه كنم و من چه بد بخت هستم دريغ كه ياد نگرفتيم براي حل مشكلات فكر كنيم و راه حل  پيدا كنيم و همه چيز را آماده ميخواهيم ) و اين شد كه

عسل بانو را خطاب قرار داديم و از او خواستيم كه براي بيرون آوردن شيشه تلاش كند دستش را دراز كرد و گفت : مامان دستم نميرسه خودت بيارش

من: دستم را دراز كردم . اي واي دست من هم نميرسه حالا چيكار كنيم

رها : به بابا بگيم

من : با با ، بابا كه نيست تو ميگي تا اومدنش صبر كنيم

رها: همچنان در فكر

من : به نظرت نميتونيم كار ديگه اي بكنيم

رها: از جاش بلند شد و به فاصله بين دو مبل نگاه كرد و خواست از آنجا رد بشه

فاصله كم بود

من: آره بيا دو تاي مبل رو هل بديم تا شما بتوني رد شي

و كرديم اين كار را

رها به پشت مبل رسيد و شيشه را برداشت و خوشحال از موفقيت خود

مامان شيشه

و ما با ذوق فراوان و به قول دختركمان يه دست هوراي بلند برايش زديم

بيايد بيشتر به اين شاهكار هاي خلقت بنگريم و به خود و اشتباهاتمان

خوشحال ميشم اگه نظرات و تجربه هاي خود را برايم بگذاريد

ببخشيد موفق به گرفتن عكس نشدم بعدا از وضعيت مبل ها عكسي ميگذارم  

شاد باشيد و سرمست

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)