raharaha، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

ردپاي تجربه ( كودكانه هاي رها )

و اما ....... 35

و یک تصمیم جدید در یک روز جدید از امروز میخوام یه جور دیگه زندگی کنم . نمیخوام بگم قبل از این بد زندگی کردم یا خوب با گذشته کاری ندارم فقط و با آینده نیز . میخوام از حال لذت ببرم میخوام زندگیم رنگی باشه ، سبز نه آبی نه من رنگین کمان رو میخوام رنگین کمان زیبا و لطیف پس پیش به سوی رنگین کمان زندگی سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااامممممممممممممممممم من دارم میام با یه کوله بار عشق که نثار عزیزانم کنم زندگی سلاااااااااااااااااااااااااااااااااامممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم بعد نگار : و ما در حال موفقیت و دیدن روزهای رنگی
15 آبان 1392

و اما ......... 34

دلم میخواد بنویسم از خودم و از خواسته هاییم نمیدونم باید برم یه جای دیگه و برای خودم بنویسم یا همین جا کنار دخترم برای دلتنگیها و خواسته و روزهای خودم هم بنویسم چندی قبل شعر عجب صبری رو گذاشتم و سرزنش شدم شاید باید عنوان وبم رو عوض کنم شاید حیاط خلوت من به بهانه دخترم بهتر باشه نمیدونم نظر شما چیه
15 آبان 1392

و اما ....... 28

عجب صبری خدا دارد! اگر من جای او بودم. همان یک لحظه اول ، که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان ، جهانرا با همه زیبایی و زشتی ، بروی یکدیگر ،ویرانه میکردم. عجب صبری خدا دارد ! اگر من جای او بودم . که در همسایه ی صدها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم ، نخستین نعره مستانه را خاموش آندم ، بر لب پیمانه میکردم . عجب صبری خدا دارد ! اگر من جای او بودم . که میدیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامۀ رنگین زمین و آسمانرا واژگون ، مستانه میکردم . عجب صبری خدا دارد ! اگر من جای او بودم . نه طاعت می پذیرفتم ، نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده ، پاره پاره در کف زاهد نمایان ، سبحۀ، صد دانه میکردم . ...
15 آبان 1392

و اما ..... 13

اگر يك قورباغه تيز هوش را درون آب جوش بيندازيد چه ميكند بيرون مي پرد . در واقع قورباغه سريع به نتيجه مي ريد كه لذتي در كار نيست و بايد رفت حال اگر همين قورباغه يا يكي از اقوامش را درون آب سرد بيندازيد و روي شعله قرار دهيد . قورباغه استراحت ميكند و با خود ميگويد آخ جون ظاهرا آب گرم ميشود و تا چشم بهم زنيد يك قورباغه آب پز داريد زندگي داراي اصل قورباغه اي است اگر ما هم مثل قورباغه داستان ابلهي كنيم و به گرماي تدريجي آب عادت كنيم كار از كار خواهد گذشت پس همه بايد نسبت به جريانات زندگي آگاه باشيم اصل قورباغه اي به ما هشدار مي دهد كه مراقب شرايطي كه به آن عادت ميكنيم باشيم تا وقت را از دست ندهيم   ...
15 آبان 1392

و اما...... 12

  مهربانی مهربانی ساده است  ساده تر از آنچه فکرش را بکنی کافیست به خودت ایمان داشته باشی و به معجزه مهر کافیست تا به دستانت فرمان دهی تا بجای تنبیه   آرام بر سر کودک سرکش فرو آیند تا موهایش را قلقلک بدهد کافی است تا به چشمانت بیاموزی که چشم آینه روح است کافی است به دلت یاد آوری کنی همیشه دل هایی هستند که درد امانشان را بریده و محتاج همدلیکافی است به گوش هایت یاد دهی که می توانند سنگ صبور باشند حتی اگر صبوری سنگین شان کند کافی است یاد بگیری انسان بودن فقط زنده بودن نیست باید زندگی کرد و زندگی چیزی نیست جز مهربانی کردن و عشق ورزیدن
15 آبان 1392

واما ... 24

و امروز بسي دلمان گرفته . از اين دنيا و از اين زندگي . چرخي در شعرهاي سهراب زديم و پستي نيز گذاشتيم  و باز هم خود را مشغول كرديم و لي حالمان بهتر نشد كه نشد دوبار آمديم اينجا تا بنويسيم شايد فرجي حاصل شود . گفته بودم كه رفته بوديم نهاوند . قرار شد دوستانمان بعد از برگشت ما بيايند تهران چند روزي با هم باشيم و بعد آخر هفته بريم پيرانشهر گشتي بزنيم و شايد از آنجا هم سري به خوي بزنييم  منزل عزيز دلمان دوست دوران قديم  الميرا جان . بچه ها شنبه آمدن و تا امروز صبح گلي خوش گذشت تا صبح كه گوشي ابراهيم زنگ خورد و متاسفانه خبر در گذشت همسر خواهرش را دادن و چه بر ما گذشت ...... با كيوان تماس گرفتم تا برگرده و بچه ها رو برسونه آخه حا...
15 آبان 1392

و اما ....24 (زندگي )

شب آرامی بود می روم در ایوان، تا بپرسم از خود زندگی یعنی چه؟ مادرم سینی چایی در دست گل لبخندی چید ، هدیه اش داد به من شب آرامی بود می روم در ایوان، تا بپرسم از خود زندگی یعنی چه؟ مادرم سینی چایی در دست گل لبخندی چید ، هدیه اش داد به من خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا لب پاشویه نشست پدرم دفتر شعری آورد، ت کيه بر پشتی داد شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین : با خودم می گفتم زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست رود دنیا جاریست زندگی ، آبتنی کردن در این رود است وقت ر...
15 آبان 1392

پنجره ای رو به رها 13

سلام جمعه صبح كه از خواب بيدار شديم با نازنين دلبندمان و پدر دلبندكمان كه هر دو عزيز تر از جانمان هستند مشغول بازي شديم ( البته بعد از صرف صبحانه كه زحمتش را همسري كشيدند) آنچنان سرمان گرم بود كه غافل از زمان شديم و تا به خود آمديم صداي قار و غور شكم عزيزانمان بلند شده بود سريع خود را به مطبخ رسانديم و  چرخي به دور خود زديم . صداي چند عدد سيب زميني كه ما را فرا ميخواندند را شنديم و به صدايشان لبیک گفتيم و درون قابلمه اي پر آب انداختيمشان و روي شعله پر حرارت گاز گذاشتيمشان و رقصشان را نظاره نشستیم در همين احوالات دستي هم بر سر و روي مطبخ كشيديم تا از نا مهربانيهاي هفته گذشته بزدايمش و صداي فرياد هاي عزيزانمان ما را از كار باز دا...
15 آبان 1392

پنجره ای رو به رها 12

سلام و صد سلام چند روزپیش چند تا سبد برای رها جون گرفتم تا یه کمی با هم دسته بندی رو کار کنیم     سبد ها رو با يه سري بلوك رنگي كه داشتيم رو آورديم و مشغول بازي شديم دخترك ما از بازي خيلي خوشش اومد البته ما در حين بازي كلي شعر خونديم و بازي رو جذاب كرديم  من فداي دستاي نازنينت مادر واين جا سبد رو به ما نشان ميدهد كه تاييدش كنيم و بعد تصميم گرفت همه بلوك ها رو خالي كنه و شروع كنه به ساختن و اين جا به قول خودش خونه ماست و بعد رفت سراغ فلش كارتها و خواست كه اونها رو دسته بندي كنيم و شروع كرد اي نازنين من قربون اون همه دقت كردنت بشم نازنين مادر داشت كارتها رو نگاه ميكرد و دسته ب...
15 آبان 1392