raharaha، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

ردپاي تجربه ( كودكانه هاي رها )

پنجره اي رو به رها ........ 23

خوب دوستاي عزي سلام خوب هستيد بازم يه چند تاي عكس داريم كه باهم ميريم به ديدنشون   يه روز داشتم فكر ميكردم كه چه بازي با عروسك كوچولوي خونمون انجام بديم كه چشمم به يه سري مقوا افتاد كه از قبل داشتم بدونه هدف خاصي مقوا ها رو آوردم و رها رو صدا كردم از ديدنشون خيلي ذوق كرد و خواست تا بهش قيچي بدم و مشغول شد و ما هم بايد در بازي شريك باشيم خواستيم بازي رو كمي هدف دار كنيم ، شروع كردم به كشيدن اشكال هندسي و با رها شكلها رو بريديم بعدش هم شكلها رو از وسط بريديم كرديمش پازل   رها جون كه خيلي از بازي لذت برد تا جاي كه فردا هم خواست تا براش كاغذ و قيچي بيارم   اين بار يه چسب هم آوردم و شروع...
25 دی 1392

پنجره ای رو به رها ......... 22

خلاصه امروز فرصت کردم بیام و یه کمی از بازیهای دخملک بنویسم و یه چند تای عکس بذارم خوب حالا میریم سراغ اصل مطلب و با یه عکس شروع می کنیم چند وقتي هست كه عسل بانو به شدت در انجام دادن امور منزل فعال شده و هر بار ما ميخوايم خونه رو جارو كنيم يه يك ساعتي طول ميكشه 50 دقيقه رها خانم 10 دقيقه هم نوبت ما ميشه   اين مدل نقاشي كشيدن رو تو وب يكي از دوستان ديدم و چون جالب بود يه روز تصمصم گرفيم بساط بازي و نقاشي با جو جو كوچولو رو آماده كنيم رنگ انگشتي آورديم با يه كمي آب تا رنگ رو رقيق كنيم ، قبلا گفته بودم دخملك عاشق اب بازي و هر بازي هست كه جزي از اون رو اب تشكيل داده باشد     و طبق معمول بازي ...
24 دی 1392

اشتباه دوم

سلام اگه بدونید چه مامانی هستم من ( واقعا که این بار بی دقتی کردم ) بعد از این که رها از خواب بیدار شد بغلش کرده بودم و داشتم نازش می کردم وقتی خواستم بوسش کنم سرش رو آورد بالا و دوباره ای داد بیداد هنوز یه سفیدی داخل بینیش بود ، فکرش رو بکنید اصلا باورم نمیشد دخملک داخل یکی از حفر های بینیش دو تا لوبیا کرده بود ، چیزی که اصلا فکرش رو نمی کردم ، این یکی دیگه خیلی بالا رفته بود و کار من نبود در آوردنش ، رها رو حاضر کردم راه افتادیم ، اول پیش دکتر خودش ، خانم دکتر گفت پنس مخصوصش رو نداره لطف کرد و با یکی از همکاراش تماس گرفت و ما رفتیم پیش آقای دکتر بعد از معاینه گفت حفره بینیش خیلی کوچیک هست و ترجیح میده این کار رو انجام نده ولی خوب یه ...
24 دی 1392

لطف خدا

سلام دوستان عزیز از خیلی وقت پیش یه مقدار نخود و لوبیاو ...  جز وسایل بازی ما بود و همیشه بعد از بازی جمع و جورش می کردیم و میذاشتیم کنار برای بعد امروز داشتم یه کمی لوبیا خیس میکردم که رها ازم لوبیا خواست من هم ظرف خودش رو دادم بهش و آمدم کمی باهاش بازی کردم وقتی دیدم خودش مشغول شده یه سر رفتم آشپزخانه چند لحظه نگذشته بود که رها اومد و یه دستمال کاغذی برای تمیز کردن بینیش خواست و رفت ولی دوباره اومد و از من خواست که این کار رو براش انجام بدم ، نشستم و ازش خواستم سرش رو بگیره بالا که دنیا رو سرم خراب شد  دست و پام رو کم کردم و واقعا نمی دونستم چیکار کنم رها در کمال ناباوری دوتا لوبیا سفید کرده بود توی بینیش اشکهام ناخواسته جاری...
22 دی 1392

رها جون و زمستان

اینم یه کمی بارش برف و بازی ما برف ندیده ها ) خيلي عكس دارم از ناز نازك ولي وقت ندارم اميدوارم فردا بتونم بيام يه پست از بازيهاي اين چند وقت بذارم و اینم چند تا عکس از دخملک     شاد باشيد و سرمست     ...
22 دی 1392

بی وقتی

سلام این روزها سرم خیلی خیلی شلوغ شده کارم تو اداره 2برابر شده ، خونه هم مهمان دارم ، برنامه آموزش  زبان رهاازم خیلی وقت میگیره یعنی وقتی رها خواب هستش هم من دارم کارهای مربوط به رها رو انجام میدم این روزها تقریبا هیچ وقتی برای خودم نداشتم ، همسری هم کارش خیلی زیاد شده و دیر میاد و اصلا نمیتونه بهم کمک کنه ، این جوری شده که ما اصلا نتونستیم بیایم اینجا و از دوستان هم خبری نداریم ، امیدوارم که سرم یه کمی خلوت بشه ، فعلا تا فرصت بعدی
19 دی 1392

پنجرهاي رو به رها .......... 21

سلام و صد سلام امروز مي خوام يه تجربه جديد با رنگ و بوي آب رو بذارم اول از همه اين اولين نقاشي دخترك ماست كه از قلم افتاده بود البته باور كنيد بدونه دخالت ما كشيده البته اون روز دو سه بار ديگه هم مشابه اين نقاشي رو كشيد ولي خوب فقط همون روز خوب داشتيم با دخترك بازي ميكرديم كه يه دفعه تصمصم گرفتيم با ابرنگ روي دستمال كاغذي نقاشي بكشيم به عسل بانو گفتيم بره جعبه دستمال رو بياره كه با اشتياق رفت و بعد شروع كرد به در آوردن دستمالها يكي پس از ديگري تا تمام دستما لها تمام شد . بعد يه كمي روي  دستما لها نقاشي كشيد  از اينكه قلمو رو روي دستمال ميزد و مي ديد كه قسمت زيادي از دستمال  خيس و رنگي ميشه خوشش مي امد ولي از ا...
4 دی 1392

پنجره اي رو به رها ......... 20

سلام هر روز صبح زود بايد از خواب بدارش كنم با اين كه شب اگه خيلي دير بشه ساعت هشت مي خوابونمش ولي صبح كلي مكافات داريم قبلا كه كوچيكتر بود همه چيز خوب بود زود پوشكش رو عوض ميكردم و لباس تنش ميكردم و راه مي افتاديم ولي حالا بايد با كلي ناز و ادا صداش كنيم و حداقل 5 تا 10 دقيقه با هاش سرو كله بزنيم تا از تخت بياد پايين تاز گي ها هم كه كلي ناز جديد داره اين شلوار رو نمي پوشم اون جوراب رو نميخوام بعضي روزا يه رنگين كمان كامل ميشه و من در حالي كه دارم كلي حرص ميخورم و كاري از دستم بر نمي ياد و در حالي كه خيلي هم ديرم شده راهي ميشم . خدا رو شكر به جلوي مهد زيا اذيت نمي كنه و اغلب اوقات با يه خداحافظي راهي ميشه . بعد از ظهر كه ميرم دنبالش خوشحالي...
27 آذر 1392