raharaha، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

ردپاي تجربه ( كودكانه هاي رها )

لطف خدا

سلام دوستان عزیز از خیلی وقت پیش یه مقدار نخود و لوبیاو ...  جز وسایل بازی ما بود و همیشه بعد از بازی جمع و جورش می کردیم و میذاشتیم کنار برای بعد امروز داشتم یه کمی لوبیا خیس میکردم که رها ازم لوبیا خواست من هم ظرف خودش رو دادم بهش و آمدم کمی باهاش بازی کردم وقتی دیدم خودش مشغول شده یه سر رفتم آشپزخانه چند لحظه نگذشته بود که رها اومد و یه دستمال کاغذی برای تمیز کردن بینیش خواست و رفت ولی دوباره اومد و از من خواست که این کار رو براش انجام بدم ، نشستم و ازش خواستم سرش رو بگیره بالا که دنیا رو سرم خراب شد  دست و پام رو کم کردم و واقعا نمی دونستم چیکار کنم رها در کمال ناباوری دوتا لوبیا سفید کرده بود توی بینیش اشکهام ناخواسته جاری...
22 دی 1392

رها جون و زمستان

اینم یه کمی بارش برف و بازی ما برف ندیده ها ) خيلي عكس دارم از ناز نازك ولي وقت ندارم اميدوارم فردا بتونم بيام يه پست از بازيهاي اين چند وقت بذارم و اینم چند تا عکس از دخملک     شاد باشيد و سرمست     ...
22 دی 1392

بی وقتی

سلام این روزها سرم خیلی خیلی شلوغ شده کارم تو اداره 2برابر شده ، خونه هم مهمان دارم ، برنامه آموزش  زبان رهاازم خیلی وقت میگیره یعنی وقتی رها خواب هستش هم من دارم کارهای مربوط به رها رو انجام میدم این روزها تقریبا هیچ وقتی برای خودم نداشتم ، همسری هم کارش خیلی زیاد شده و دیر میاد و اصلا نمیتونه بهم کمک کنه ، این جوری شده که ما اصلا نتونستیم بیایم اینجا و از دوستان هم خبری نداریم ، امیدوارم که سرم یه کمی خلوت بشه ، فعلا تا فرصت بعدی
19 دی 1392

پنجرهاي رو به رها .......... 21

سلام و صد سلام امروز مي خوام يه تجربه جديد با رنگ و بوي آب رو بذارم اول از همه اين اولين نقاشي دخترك ماست كه از قلم افتاده بود البته باور كنيد بدونه دخالت ما كشيده البته اون روز دو سه بار ديگه هم مشابه اين نقاشي رو كشيد ولي خوب فقط همون روز خوب داشتيم با دخترك بازي ميكرديم كه يه دفعه تصمصم گرفتيم با ابرنگ روي دستمال كاغذي نقاشي بكشيم به عسل بانو گفتيم بره جعبه دستمال رو بياره كه با اشتياق رفت و بعد شروع كرد به در آوردن دستمالها يكي پس از ديگري تا تمام دستما لها تمام شد . بعد يه كمي روي  دستما لها نقاشي كشيد  از اينكه قلمو رو روي دستمال ميزد و مي ديد كه قسمت زيادي از دستمال  خيس و رنگي ميشه خوشش مي امد ولي از ا...
4 دی 1392

پنجره اي رو به رها ......... 20

سلام هر روز صبح زود بايد از خواب بدارش كنم با اين كه شب اگه خيلي دير بشه ساعت هشت مي خوابونمش ولي صبح كلي مكافات داريم قبلا كه كوچيكتر بود همه چيز خوب بود زود پوشكش رو عوض ميكردم و لباس تنش ميكردم و راه مي افتاديم ولي حالا بايد با كلي ناز و ادا صداش كنيم و حداقل 5 تا 10 دقيقه با هاش سرو كله بزنيم تا از تخت بياد پايين تاز گي ها هم كه كلي ناز جديد داره اين شلوار رو نمي پوشم اون جوراب رو نميخوام بعضي روزا يه رنگين كمان كامل ميشه و من در حالي كه دارم كلي حرص ميخورم و كاري از دستم بر نمي ياد و در حالي كه خيلي هم ديرم شده راهي ميشم . خدا رو شكر به جلوي مهد زيا اذيت نمي كنه و اغلب اوقات با يه خداحافظي راهي ميشه . بعد از ظهر كه ميرم دنبالش خوشحالي...
27 آذر 1392

لغت نامه دخملک 2

  توت فرنگی : تو ف′ ل′ ل′ لنگی   بشقاب : بشباب جملات با حال دخملک من دارم بادمجان پوست میگیرم رها : مامان دستت رو نبری مواظب باش باشه دردت میگیره مشغول آب بازی هست  بابا ش رو صدا میکنه و میگه : بابا جون عشقم دوست دارم من : رها جون اسمت چیه رها: آبجی  
27 آذر 1392

لغتنامه دخملک

 پرتقال : پرت کلاخ فرفره : ف پ پ فریبا : فبیبا فرانگ : فلانگ امیر حجت : امیر جوجک رانندگی : لالندگی البته لازم به ذکر است که دخترک ما به خوبی حرف میزنه و فقط بعضی از کلمات رو با مزه تلفظ میکنه تو مرجانی تو در جانی تو مروارید غلطانی اگر قلبم صدف باشد میان آن تو پنهانی      
27 آذر 1392