raharaha، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

ردپاي تجربه ( كودكانه هاي رها )

مرسی خاله جون

این هم عکس دخملی با شال و کلاهی که خاله جون براش بافته   مرسي خاله جونم ، درسته مامانم سليقه مليقه نداره ولي خوب من كه يه خاله خوب با سليقه دارم ، هر چند جبران محبت خيلي خيلي سخته ولي خاله صبر كن بزرگ شم ، بازم تشكر ميكنم عزيز دلم يه دنيا مرسي ...
23 بهمن 1392

لطفا جواب بديد

سلام دوستاي خوبم لطفا نظرتون رو راجب به اين جمله بگيد من به تو اطمينان داريم ولي از اون طرف مقابل ميترسم كه بهت لطمه بزنه به نظر شما اين يعني اطمينان خواهش ميكنم حوصله به خرج بديد و جواب بديد مرسي
23 بهمن 1392

ازدست این دخملک

سلام و صد سلام اول از همه بگم دوربین رو از دست دخملک یه جای گذاشتم که خودم هم نمیدونم کجاس و این یعنی این که فعلا عکس نداریم هر وقت پیدا شد عکسا رو اضافه میکنم دیروز داشتیم با خانم خانومی نقاشی میکشیدیم با مداد شمعی بعد عسل بانو آبرنگ خواستن آبرنگ رو آوردم و رفتم آشپزخانه اب بیارم وقتی اومدم دیدم جیگر طلا مداد شمعی های هم رنگ آبرنگ ها رو یکی یکی بداشته گذاشته رو رنگها و با دیدن من گفت مامان ببین مثل هم ها رو گذاشتم پیش هم رها اشکال هندسی دو بعدی رو خوب میشناسه یه سری مربه و دایره و... ÷لاستیکی هم داره قبلا عکسش رو گذاشته بودم دم دستم بود برشون داشتم و باهاشون یه شکل کشیدم بعد به رها گفتم مامان بیا این هارو بذار سرجاش و دخملی هم ز...
20 بهمن 1392

خود آموزی از رویا ........ تا واقعیت

سلام به دوستای عزیزم این موضوع مطلب جالبی بود که تو سایت دوست عزیزم الهه خواندم خیلی جالب بود و من رو به فکر وا داشت اگه خواستید می تونید متن کامل رو از اینجا بخوانيد در مورد رفتارها و كارهاي رها فكر كردم تا ببينم چه كاري رو بدنه دخالت من ياد گرفته و انجام ميده و شاخص تر از همه كار كردن رها با گوشي موبايل بود فروردين ماه يعني وقتي كه رها جون من هفده ماهش بود يه گوشي جديد خريدم گوشي بدي نيست ولي تنها استفاده من از گوشي در حد تماس گرفتن و پيامك دادن وگاهي هم چند تاي عكس گرفتن هست همسري هم با گوشي همين كار ها رو بيشتر انجام نميده ، حالا دخملك ما تقريبا از حدود بيست ماهگي اين گوشي ما رو بر ميداره و شروع ميكنه به بازي كردن ،  انتقد...
14 بهمن 1392

خبر خبر خبر يه خبر مهم

سلام و صد سلاممممممممممممممممم يه خبر با حال دارم روم نميشه بگم با ورتون ميشه 29 دي ماه هشتمين سالگرد ازدواجمون بود تا اين جاش جالب نبود جالبي اينجاس كه يادمون رفته بود وتازه ديشب يادم اومد   ...
6 بهمن 1392

پنجره ای رو به رها....... 24

سلام به همه دوستای گلم و دخملک شیطون بلاو شیرین زبون این روزا انقدر سرم شلوغ مسئله های مختلف هست که حتی ایده برای بازی با دخملک کم میاریم در نتیجه دست به دامن ایده های دوستان عزیز میشیم تو هفته گذشته یه چندبرگ پوستر تبلیغاتی به دستم رسید که جون میداد برای نقاشی و بازی وقتی رسیدم خونه بساط بازی رو آماده کردیم و شروع کردیم به عسلک گفتم بخوابه روی برگه ها و من دور تا دورش رو خط کشیدم   رها خيلي خوشش اومده بود و هي ميگفت مامان من رو كشيدي بعد خودش رفت مداد شمعي اورد و براي نقاشيمون چشم گشيد و دكمه بعد براش دهان و بعد هم ناخن براي پاهاش   بعد هم ناخن دستاش   انقدر ذوق كرده بود كه نگو ونپرس ه...
5 بهمن 1392

تقدیم به دوستان عزیزم

خانه ی دوست کجاست؟ در فلق بود که پرسید سوار اسمان مکثی کرد رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید وبه انگشت نشان داد سپیداری و گفت نرسیده به درخت کوچه باغی است که از خواب خدا سبز از تر است ودر آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت ابی است می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ،سربه در می ارد پس به سمت گل تنهایی می پیچی دو قدم مانده به گل پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی وترا ترسی شفاف فرا می گیرد در صمیمیت سیال فضا، خش خشی می شنوی کودکی می بینی رفته از کاج بلندی بالا،جوجه بردارد از لانه ی نور واز او می پرسی خانه ی دوست کجاست؟
5 بهمن 1392

مامان عصبانی

امروز وقتی رها رو از مهد گرفتم جوراب یکی از بچه ها رو اشتباه پاش کرده بودن ، وقتی میخواستم جورابها رو در بیارم رها شروع کرد به گریه کردن که جورابهای خودم هست و بابام خریده من هم مثل یه مامان فهمیده شروع کردم به توضیح دادن که عزیزم اینا مال تو نیستو هزار چیز دیگه .......... خلاصه که دخملک راضی نشدو ما هم قضیه رو از دیدگاه خودمون بررسی میکردیم و جون خودمون خیلی کار درستی کردیم ، خلاصه جورابها رو در آوردیم و صورت دخملک با اشک یکی شد ، وقتی رسیدیم خونه کلی جوراب برای رها آوردم که قضیه رو فراموش کنه ولی ول کن معامله نبود و یه ریز داد میزد که تو جورابهای من رو دادی به نی نی حالا من دیگه جوراب ندارم و سردم میشه خلاصه انقدر قضیه ادامه پبدا کرد که خل...
1 بهمن 1392