raharaha، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

ردپاي تجربه ( كودكانه هاي رها )

باران .....................

چترها را باید بست زیر باران باید رفت فکر را, خاطره را, زیر باران باید برد با همه مردم شهر, زیر باران باید رفت دوست را زیر باران باید دید عشق را زیر باران باید جست زیر باران باید بازی کرد زیر باران باید چیز نوشت, حرف زد, نیلوفر کاشت. سهراب سپهری
25 فروردين 1393

زندگی

زندگی خالی نیست مهربانی هست ، سیب هست ، ایمان هست آری تا شقایق هست زندگی باید کرد (سهراب )
20 فروردين 1393

سال 93

سلام این روزها کارم این شده که در روز یکی دو بار این صفحه رو باز میکنم و بعد از کمی فکر کردن باز هم نمیتونم بنویسم و در نهایت صفحه سفید رو همین جا رها میکنم و میرم . نمی دونم باید چی بگم و چی بنویسم درسته که این وبلاگ مال رها جونم هست و قرار خاطراتش رو ثبت کنم ولی خوب تنها هدفم این نبود میخواستم یه وبلاگ خوب داشته باشم و تجربه هامون رو بنویسم و شاید اون یه کمی اطلاعاتم رو ولی خوب حالا احساس میکنم موفق نشدم نمیدونم باید چیکار کنم ادامه بدم یا نه با همه دوستان خداحافظی کنم و یه دفتر کوچولو برای ثبت خاطرات دخملی بردارم و تنها اونجا برای خودم و ناز دونه بنویسم ............................ خدایا کمکم کن   ...
20 فروردين 1393

سال نو مبارک

دوستان عزیز سلام و سال نو مبارک آرامش ان است که بدانی در هرگام دست تو در دست خداست لحضله هایتان ارام روزهایتان شاد وجودتان سلامت سالتان با برکت و اکنون من در دعایی خاضعانه از در گاه مدبر هستی احسن احال را برای همه دوستان خواستارم شاد باشید و سرمست
1 فروردين 1393

دخملکم بزرگ شده

سلام دوست جونی ها میخوام یه داستان خوب براتون تعریف کنم یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدا ی مهربون هیچ کس نبود حالا ما این جا چیکار میکنیم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دیگه  نمیدونم خلاصه چند روز پیش نشسته بودیم تو خونه که صدای داد و فریاد  از کوچه به گوشمان رسید به سرعت خودمان را به پشت در رساندیم که ناگهان با سیلی از خواستگاران مواجهه شدیم که در حال در آوردن پاشنه درمنزلمان بودند اوه اوه چه اوضاعی بود دعوا دعوا سر یه شیشه مربا که توش دخملک ما بود برگشتیم که به عروس بانو خبر بدهیم که ای دل غافل دیدیم عروس خانوم شیشه شیر به دست گرفته و بر روی مبل لم داده تازه به خود آمدیم که ای داد وبیدا  دخمک بزرگ شده و هنوز در حال خوردن ش...
12 اسفند 1392

پنجره ای رو به رها ........... 25

سلام و سلام هزارو سیصد تا سلاممممممممممممممم اگر از احوالات این روزهای ما جویا باشید خدا را شکر میگذرد بیشتر وقت ما صرف آموزش زبان میشود و بازیهایمان بیشتر در این زمینه است اگر وقتی کردیم کمی گردش را هم از دست نمی دهیم هنوز برای خرید فرصت نکرده ایم نمی دانم شاید هم مشکلات دیگر مانع شده است به هر حالا بریم چند تا عکس از عسل بانو عسل گیسو یمان ببینیم و اینم یه عکس از عروسک در سراب فارسبان یه روزی که حوصله داشتیم چند تا تیکه پارچه آوردیم و با ناز دونه مشغول بریدنش شدیم و در نهایت مادر سلیقه به خرج داد و یک عدد مکعب پارچه ای درست کرد و بعد با رها جون پرش کردیم و خوشبختانه مورد توجه دخملی قرار گرفت البته چون مراحل کار خطر ن...
6 اسفند 1392

معرفی کتاب

سلام چند وقت پیش کتاب به بچه ها گفتن از بچه ها شنیدن رو خریده بودم ولی وقت نکرده بودم بخونمش این چند روز در حال مطالعه هستم خیلی جالبه واقعا سعی کنید تهیش کنید و بخونیدش مطمئن هستم که مورد استفاده قرار میگیره سعی میکنم خلاصه بعضی قسمتها رو بنویسم شاد باشید و سرمست
30 بهمن 1392

لغتنامه دخملک3

پولیکا: واژه ساخت دخملک برای بستنی یخی هواپیما: هواپیمیما من و رها دراز کشیدیم و پشت من به رها ست رهامن رو صدا میزنه و میگه : مامان ورق بزن این وری خدا نکنه جایی بوی بیاد که به مشام ناز بانو خوش نباشه مامان چه بوی بدی ، بوی چیه ، یه کمی او کو لونک ( ادکلن )بزن    بابای : کی دخمل منه رها : زود داد میزنه من من بابا : میخوام بیام بخورمت رها: من تلخم   مامان : رها جون آخه این چه کاریه تو کردی رها: مامان آخه من 2 سالمه   مامان: رها جون بیا اسباب بازیهات رو جمع کنیم رها: مامان جون من خسته ام پام درد میکنه     ...
30 بهمن 1392