raharaha، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

ردپاي تجربه ( كودكانه هاي رها )

این روزهای ما 4( شاید هم روزهای گذشته ما )

سلام به هم دوستای عزیزم و  ناز بانوی کوچک ما تقریبا میتونم بگم که امسال مخصوصا از تابستان تا به حال فرصت چندانی برای آمدن به اینجا نداشتم در نتیجه انبوهی از عکسای دخملی رو دستم مونده امروز سعی میکنم یه تعدادی از عکسها رو بزارم   از اونجای که ما در این دنیای مدرن نمی دانیم چه کنیم و چه نکنیم چه به کودکمان یاد بدهیم و چه یاد ندهیم اصلا یاد بدیم یا نه و ............. خلاصه هزار و یک جور فکر نکرده و کرده باعث میشه که سر در گمیهایمان بیشتر و بیشتر شود تنها چیزی که خوب میدانم این است که اگر قرار است دخملکمان چیزی یاد بگیرد باید در عالم کودکانه و همراه با بازی باشد یکی از دغدغه های ما این بود که عروسک ما از پس حل ای...
23 آبان 1393

دخملی نان خریده

سلام و صد سلام   دیروز که داشتیم با دخملی از پارک برمیگشیم از مقابل نانوایی رد شدیم که عطر نانش فضا رو پر کرده بود ، رها جان هم که عاشق نان تازه اس خواست که براش نان بخرم دستم رو بردم داخل کیف تا پول بردارم و نانی بخرم یک لحظه احساس کردم فذصت خوبیست برای اینکه رها رو برای خرید بفرستم ( رها در کل کمی خجالتی هستش ) پول را دادم به دستهای کوچکش و بهش گفتم که مامان جون خودت میری گفت : آخه آقا که کن رو نمیبینه گفتم : چرا عزیزم  برو جلو سلام بده دستت رو بگیر بالا  و با صدام ی بلند بگو اقا لطفا یه دونه نان به من بدید شک و تردید رو در چشمانش میدیدم در نتیجه به اغوش کشیدمش و آهسته بهش گفتم که برو عزیز من از این جا...
7 آبان 1393

؟؟؟؟؟

 خدای من کلی با اب و تاب نان خریدن دخملی رو شرح داده بودم ولی نمی دونم چرا پرید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/ خدا کنه زود فرصت کنم بیام و دوباره بنویسم
6 آبان 1393

دخترم تولدت مبارک

امروز بهاری دیگر است امروز خورشید درخشان‌تر است و آسمان آبی‌تر امروز را شادتر خواهم بود در روز تولد مهربان‌ترین مهربانان در میلادعزیزی که  چشمانم با  حضورش و عشقش بارانی است امروز را شادتر خواهم بود     و این هم دخملک عاشق پدر ای زیبا ترینم روزهای زندگی هر روز گوارا باد میلادت مبارک   ...
14 شهريور 1393

این روزهای ما ..... 3

بعد از مدتها سلام به همه دوستای عزیزم و عسل بانوی منزل همیشه همه چیز اونطور که ادمی دلش میخواد و برنامه ریزی کرده پیش نمیره وقتی اومد سراغ تعطیلات تابستانی  خدا رو شکر کردم که کلی وقت ازاد دارم برای با دخملک بودن و هزاران فکر و بازی و کار نکرده داشتم برای تابستان ولی خوب با وجود اتفاقات میشه گفت بدی که تو این مدت برامون پیش اومد خیلی از عزیز دلم غافل شدم و برنامه ها اونطوری که دلم میخواست پیش نرفت با این حال خدا رو شکر  که مشکلات در حال گذرن و زمان خود مشکلات را حل میکند خلاصه یه وقفه کوچیک پیدا کردیم تا ناز بانوی گل اندام رو ببریم دریا و تصمیم گرفتیم این مسافرت رو اختصاص بدیم به دردانع و تنها برنام ریزیمون خوش...
27 مرداد 1393

لغتنامه دخملک 4

رفتیم خونه یکی از دوستام که بارداره داریم صحبت میکنیم که رها یک دفعه مامان ، جانم ، دل تو سالمه و من :؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چرا رها : آخه تو  ، تو دلت نی نی نداری رها اومده بغلم دراز کشیده رها : مامان من شوشوی تو هستم من / شوشو خسته نباشی رها : خسته هستم من/ چرا رها : اخه رفتم سر کار من / بچه مون کجاس رها : رو تخت من خوابیده من / اسمش چیه رها : سینا من / بازم بچه داریم رها : نه میخوام برم بخرم من / از کجا رها : اتاقشو نشون میده و میگه اوناهاش اونجا یه عالمه نی نی دارن من/ چند تا بچه میخری رها : پنج تا من / وای نه خیلی زیاده رها : نه من مواظبشونم بغلشون میگنم من /...
4 تير 1393

این روزهای ما ..... 2

سلامممممممممممممممم یه فرصت کوچولو پیدا کردم تا چند تا از عکسای نازدون رو بزارم   با گرم شدن هوا و تعطیل شدن ما یکی از برنامه ها مون این که هر روز حداقل یک ساعتی دختر خانم رو ببریم پارک اگه بابا جان منزل باشن سه تای راهی میشیم و در غیر این صورت با عسل بانو دوتای میریم نمیدونم چی شده که نازدون بازی گردن روی چمنها رو به بازی کردن با تاب و سرسره ترجیح میده و ر موقع ازش میپرسم کجا بریم بازی میگه بریم روی چمنها و ما هم با تمام وجود قبول میکنیم ( البته من خیلی خوسحال میشم چون این جوری راحت ترم ) حالا یه چند تای از عکسای دخملی و اکثر بازیهای ابداعی خودش چند تا برگ از درخت کند و اورد مامان این بچه ام من مامانشم تو...
22 خرداد 1393

این روزهای ما ..........1

سلام به همه دوستای عزیزم فکر میکردم حالا که تعطیلات تابستانی فرار رسیده بیشتر وقت داشته باشم تا بیام این جا ولی خوب مثل این که سخت در اشتباه بودم و وقت خالیم خیلی کمتر از قبل شده بعد از شروع تعطیلات یه چند روزی رو به خوردن و خوابیدن و تن پروری مشغول بودم اخ دخملک مامان یواش یواش داره یاد میگیری که تنهای هم میتونه بازی کنی و این مسئله سخت باعث سوء استفاده من شده بود تا این که توسط بهترین دوستم دعوت شدم تا چند روزی رو برم پیشش خوب من هم بار سفر را بستم و چند روزی همسری رو تنها گذاشیم و با دخملک راهی شدیم اونجا هم انقدر با رفیقمون سر گرم بودیم و دخملکها هم با هم که شاید باورتون نشه حتی یه عکس هم به یادگاری نگرفتم بعد از برگشت تص...
22 خرداد 1393

تودیع و معارفه

امروز قرار رئیس جدید اداره بیاد و جاشو با رئیس قبلی عوض کنه ، خوب من که ناراحتم گروه قبلی خیلی خوب بود خیلی خوب کار میکردیم کنار همدیگه و از کارمون باهمه سختی هاش لذت میبردیم ، خیلی از بچه ها استعفا دادن و دارن میرن خوب منم جز همین گروه هستم از اداره میرم با یه عالمه برنامه های جدید و جامون رو میدیم به گروه بعدی که حتما اونا هم کلی برنامه جدید دارن ........... امیدوارم همه موفق باشن فکر کنم برای رها جون من خیلی خوب باشه آخه مامان میره مدرسه و اولین و بهترین حسنی که برای عسلک مامان داره اینه که تعطیلات تابستانی شروع میشه .......... هورررررررررررررررررررررررررررررررررا ما میریم خوش گذرونی برامون دعا کنید که از تابستون لذت ببریم  ...
29 ارديبهشت 1393